برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 50
یک ، دو ، سه ! تا چند بشمُرَم؟ چشم های من بسته بود. لب پرتگاه؟ آماده ی سقوط! من شِمُردَن بلد نبودم.یک، دو ، سه! چندبار در ثانیه؟تو چطور؟بلد بودی؟ خودم رو رها کرده بودم. تو من رو خوب بلد بودی! تمام آن روزهای لعنتی دنبال نگاه تو گَشته بودم. دستانم بی فایده بود. زبانم کار نمیکرد. من از عشق میترسیدم. از احتمال سقوط توی تاریکی... یک، دو ، سه ! من هیچ نبودم، تا تو رسیده بودی، من رو شمُرده بودی ! تو شِمُردن بلد بودی. از روی من خوانده بودی... از پرتگاه کشانده بودیم به عقب، به زندگی...
...تو مشغول مردنت بودی...برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 48
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 48
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 70
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 60
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 48
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 52
تو رفته بودی! من میان سکوت خانه چرخیده بودم، تا باور کنم که از من رفته ای.. بعد با درد چراغ ها را خاموش کرده بودم .تمام درها را قفل کرده بودم رفته بودم تا پشت ستاره ها،پشت نور، آنقدر رفته بودم تا دست کسی به من نرسد. تا میان تاریکی پنهان شوم! تا شاید بتوانم به خودم برگردم..
+ما تا آخرش جنگیدیم،تا اونجایی که میشد دوییدیم ، نه اینکه به جایی نرسیده باشیم ، نه! ته نداشت ماجراهای این داستان آخرش...
...تو مشغول مردنت بودی...برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 44
برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 56
حالا که تموم شده بزار منم خط آخر نامه رو بگم برات،حبیب، من دیگه دلبر کسی نمیشم... فراموش نمیکنم تو رو..
+می ارزید ، اون روزا به این شبا می ارزید... گفتم که بدونی پشیمون نیستم.. فقط دیگه نیستم.. خستم .. میخوام چاهارتا پاییز بخوابم...
#رادیو_چهرازی
...تو مشغول مردنت بودی...برچسب : نویسنده : taameshko بازدید : 45